به گزارش مجله خبری نگار محمود رضا بیضائی متولد ۱۸ آذر ۱۳۶۰ در شهر تبریز است، وی در ۳۲ سالگی در سوریه و در راه دفاع از حریم اهل بیت (ع) به شهادت رسید. با زبان عربی و لهجههای عراقی و سوری آشنا بود به همین دلیل با رزمندگان نهضت جهانی اسلام آشنایی نزدیک و ارتباط تنگاتنگ داشت. به مقاومت اسلامی لبنان و رزمندگان حزبالله و همین طور به شیعیان مستضعف و مجاهد عراقی تعلق خاطر داشت و آنها را میستود.
با آغاز جنگ سوریه از سال ۱۳۹۰ برای یاری جبهه مقاومت و دفاع از حریم آل الله، آگاهانه عازم سوریه شد. اعزامهای داوطلبانه مکرر و حضور مداوم در جبهه سوریه، روحیه رزمندگی را در وجودش تثبیت کرده بود. در دو سال آخر حیات ظاهری خود، به معنی واقعی کلمه زندگی «رزمنده» را داشت. به خاطر تعلقی که از نوجوانی به جمعآوری و ثبت اسناد و مواریث دفاع مقدس داشت، در جبهه سوریه نیز به گردآوری اسناد جنگ همت گماشته بود هر بار که به ایران میآمد، آثاری از جنگ را به همراه داشت؛ از جمله تصاویری که با دوربین خود ثبت کرده و آثاری که تکفیریها در صحنههای درگیری به جا مانده بود.
محمودرضا به کاراته علاقه داشت و از ۱۰ سالگی در این رشته ورزشی فعالیت میکرد، سال ۱۳۷۲ به تیم استان آذربایجان شرقی رفت و در مسابقات چهارجانبه بینالمللی در تبریز قهرمان شد. به فوتبال هم علاقه داشت و به صورت حرفهای آن را دنبال میکرد تا اینکه به خاطر درس و مدرسه عطایش را به لقایش بخشید. در سال ۱۳۷۸ دیپلم گرفت؛ دیپلم رشته علوم تجربی. رفت خدمت سربازی. دوره آموزش را در اردکان یزد گذراند و پس از آموزش، خدمتش را در پادگان الزهرا (س) نیروی هوایی سپاه پاسداران در تبریز ادامه داد.
نقطه عطف زندگی محمودرضا، آشنایی با نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی محسوب میشود. بعد از اتمام خدمت سربازی، علیرغم تشویق خانواده به ادامه تحصیل در دانشگاه، با انتخاب خود و با یقین کامل، عضویت در نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب کرد. او در بهمن سال ۱۳۸۲ وارد دانشکده امام علی (ع) شد.
ورود به دانشکده افسری، عملا به معنی هجرتش از تبریز به تهران بود، با این هجرت، ادامه زندگی را در جهاد فی سبیلالله رقم زد. او در سپاه، نام مستعار حسین نصرتی را برای خود انتخاب کرد؛ نامی که به گفته خودش برگرفته از ندای هل من ناصر ینصرنی مولایش حسین بن علی (ع) و کنایه از لبیک به این ندا بود. در شهریور ماه سال ۱۳۸۵ دوره افسری را به اتمام رساند و از دانشکده فارغالتحصیل شد و قدم در مسیری گذاشت که تا آخرین لحظه حیات ظاهریاش هیچ تزلزلی در پیمودن آن مسیر در او مشاهده نشد.
پرکاری و کم خوابی ویژگی اصلیاش بود؛ آن چنان که کار در روزهای جمعه را هم در یکی از جلسات اداری به تصویب رسانده بود به این ترتیب کارش تعطیلی نداشت. معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند و شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی میکرد.
به دلیل علاقه فراوان به کارش، برای تشکیل خانواده حاضر به بازگشت به تبریز نشد، ۲۵ اسفند سال ۱۳۸۷ مقارن با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) با همسری فاضل از خانوادهای ولایتمدار در تهران ازدواج کرد و ساکن تهران شد.
سرانجم محمود رضا بیضایی بعد از ۲ سال حضور در جبهه سوریه ۳ بعداز ظهر ۲۹ دی سال ۱۳۹۲ همزمان با سالروز میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری استکبار، در حالی که فرماندهی محور عملیاتی در منطقه قاسمیه در جنوب شرقی دمشق را برعهده داشت در اثر اصابت ترکشهای یک تله انفجاری به ناحیه سر و سینه، به فیض شهادت نائل آمد.
به گزارش مجله خبری نگار احمدرضا بیضایی برادر این شهید بزرگوار مدافع حرم بیان کرد: من دانشجو بودم محمودرضا با من تماس گرفت و گفت، مراسم میایی یا نه گفتم نمیدانم اگر فرصت کنم میآیم تاکید کرد حتما بیا حاج قاسم برای سخنرانی میآید آن زمان ایشان زیاد رسانهای نشده بود و فقط او را نیروهای قدس میشناختند به ندرت برای سخنرانی به جایی میرفت، من به عشق سردار سلیمانی و شهدا به آنجا رفتم، تمام صندلیهای سالن پر شده بود، ما مجبور شدیم به بالکن برویم آنجا هم صندولی خالی نبود، بر روی سکوها نشستیم، وقتی که حاج قاسم شروع به سخنرانی کرد محو سخنان ایشان شده بود من هم سخنرانی را با گوشی ام ضبط کردم، محمدرضا گفت، این کت و شلوار قهوهای که سردار بر تن دارد را میبینی او برای پوشیدن این کت و شلوار هم وقت ندارد و آن را اجبار به تن او کرده اند.
وی افزود: محمودرضا هم مانند فرمانده اش بسیار پرکار بود، خیلی کم میخوابید و همیشه چشمانش خواب آلود بود و آن زمان او حیا کرد و نتوانست با حاج قاسم روبرو شود.
بیضایی توضیح داد: محمودرضا برای تعدادی از رزمندگان مقاومت که به تهران آمده بودند کلاس آموزشی برگزار کرد، حاج قاسم هم برای بازدید سر آن کلاس رفت برادرم در کلاس گفته من راجع به جنگ تحمیلی مطالعه و تحقیق کردم بیشتر شهدا آدمهای پرکاری بودند و به نظر من خداوند شهادت را مزد افراد پرکار قرار داده است، حاج قاسم هم حرف او را تائید کرد. این حرف مکرر در ذهنم یادآوری میشود او مصداق حرفش بود.
برادر این شهید مدافع حرم میگوید: چند هفته بعد از شهادت محمودرضا، یکی از همسنگرهایش جملهای را به زبان عربی برایم پیامک کرد که اولش نوشته بود: «این سخنی از محمودرضاست.» جمله این بود: «إذا کانَ المُنادِی زینب (س) فأهلا بِالشَهادة.» یعنی اگر دعوت کننده زینب (س) است، پس سلام بر شهادت. در جواب همسنگرش نوشتم این حرف را محمودرضا کجا زده، گفت: آخرین باری که با هم کلاس در تهران برگزار کردیم، این جمله را روی تخته سیاه نوشت من هم آن را توی دفتر یادداشت کردم. تاریخ کلاس را پرسیدم، گفت: ۲۷ آذر، حساب کردم ۳۲ روز قبل از شهادتش این جمله را گفته بود.
بیضایی افزود: برادرم چند ماه قبل از شهادت پرچمی را که برفراز یکی از مسجدهای آسیب دیده در جنگ حلب واقع در سوریه بود را به اهتزاز درآورد.
به گفته برادر این شهید مدافع حرم، محمدرضا در دوران نوجوانی موسیقی پاپ گوش میداد و نوارهای کاست خوانندگانی همچون ناصر عبدالهی، شادمهر عقیلی و محمد اصفهانی را اواسط دهه ۷۰ میخرید من سر این موضوع با او به مشکل برخورده بودم و میگفتم چرا اینها را گوش میدهی و وقت خود را صرف شنیدن این چیزها میکنی، او میگفت چرا سخت میگیری، اینها مجاز است حتی یکبار دعوا به درگیری فیزیکی رسید و او را کتک زدم من سه سال از او بزرگتر بودم و آن زمان ۱۸ سال سن داشتم، مدتی از این موضوع گذشت یکبار که از دانشگاه به خانه آمدم متوجه شدم نوارهای کاستی که او در یکی از قفسههای کتابخانه چیده بود را جمع کرده، از محمودرضا پرسیدم آنها را چکار کردی گفت همه آنها را دور ریختم، با اصرار از اوخواستم که بگوید چه چیزی باعث شده اینکار را انجام دهد، نوارهای کاست که از دید او مجاز بوده، پاسخ داد مگر مهر امام زمان پشت آن خورده که تایید شده باشد.
وی افزود: من آن موقع مرتب به جلسات یکی از دارالقرآنهای تبریز میرفتم و فقط نوارهای کاست قاریان مشهور جهان اسلام را گوش میدادم به همین دلیل احساس میکردم او را ارشاد میکنم و معلمش هستم، بعد از شهادت برادرم و روزهای اول بعد از تشییع و تدفین یکی از همسنگرانش نقل کرد، او همیشه میگفت «معلم من برادرم است»، شنیدن این حرف مرا بسیار اذیت و آشفته کرد، ساعت ۲۴ همان شب تنهایی بر سر مزارش رفتم و منقلب شدم با او صحبت کردم و گفتم من غلط کردم که معلم تو بودم و ناراحت بودم، چرا گفته من معلم او بودم من خجالت میکشیدم میگفتم او شهید شده او معلم من بود.
یک شب قبل از عملیات منطقه غوطه شرقی دمشق محمودرضا به همرزمانش میگوید: ۱۰ سال قبل زمانی که در دانشکده علوم و فنون امام علی (ع) مشغول تحصیل بود خواب دیده خودش، اکبر شهریاری و حمزه در یک منطقه سرسبز و زیبا میجنگند و برای همه آنها یک اتفاق خوب میفتد بعد میگوید شما مراقب خودتان باشید از این سه دوست محمودرضا و اکبر به شهادت رسیدند و حمزه در عملیاتی که محمدرضا به شهادت رسید مجروح شد.
برادر شهید بیضایی میگوید: هر کسی حتی یکبار محمود را دیده میگوید خیلی بشاش، اهل شوخی، بگو و بخند، خوش برخورد و اهل رفاقت بود، اما در کار بسیار جدی بود. با پدر و مادر برخورد خاضعانه داشت همیشه دستان آنها را میبوسید، با من و دو خواهرش با احترام رفتار میکرد. با همه شوخی میکرد به جز من، چون من بزرگتر بودم حرمت نگه میداشت.
وی خاطرنشان کرد: از برادرم یک دختر به نام کوثر به یادگار مانده است او حدود ۲ سال سن داشت که پدرش به شهادت رسید اکنون ۱۰ ساله است، همیشه درباره پدرش از ما بخصوص پدرم سوال میپرسد من ساکن تبریز و کوثر ساکن تهران است، شرمنده کوثر هستم آنچه باید در حق او ادا میکردم را نکردم.
بیضایی گفت: یک کتاب با عنوان «تو شهید نمیشوی» درباره خاطرات من از بردارم به چاپ رسیده است.
محمودرضا وصیت نامه ندارد، اما او در مرداد سال ۱۳۹۲ خطاب به همسرش در نامهای مینویسد: باید به خودمان بقبولانیم که در این زمان بدنیا آمدهایم و شیعه هم بدنیا آمدهایم که مؤثر در تحقق ظهور مولا باشیم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست و جز با فدا شدن محقق نمیشود حقیقتاً. نمیخواهم حرفهای آرمانگرایانه بزنم و یا غیر واقعی صحبت بکنم؛ نه! حقیقتاً در مسیر تحقق وعده بزرگ الهی قرار گرفتهایم. هم من، هم تو. بحمدالله. خدا را باید بخاطر این شرایط و این توفیق بزرگ شاکر باشیم. الان که این نامه را برایت مینویسم، شب قدر است و شب شهادت حیدر کرار (علیه السلام) و در فضای ملکوتی بینالحرمین ِ صبر و مصیبت و تحمل مشکلات و سختیها، بینالحرمین ِ دو مظلومه، دو شهیده، یکی خانم زینب کبری (روحی فداها) و دیگری بنتالحسین، خانم رقیه (سلام الله علیها) هستم و به یادتم. نمیدانی بارگاه ملکوتی سه ساله امام حسین الان هم چقدر غریب است؛ در محل یهودیها، در مجاورت کاخ ملعون معاویه و در محاصره وهابیهای وحشی و آدمکش.
چه بگویم از اوضاع اینجا؛ تاریخ دوباره تکرار شده و این بار ابناء ابوسفیان و آل سفیان بار دیگر آلالله را محاصره کردهاند؛ هم مرقد مطهر خانم زینب کبری و هم مرقد مطهر دردانه اهل بیت، رقیه (سلام الله علیهما). ولی این بار تن به اسارت آلالله نخواهیم داد چرا که به قول امام (ره) مردم ما از مردم زمان رسول الله بهترند. واضحتر بگویم؛ نبرد شام، مطلع تحقق وعده آخرالزمانی ظهور است و من و تو دقیقاً در نقطهای ایستادهایم که با لطف خداوند و ائمه اطهار نقشی بر گردنمان نهاده شده است و باید به سرانجام برسانیمش با هم تا بار دیگر شاهد مظلومیت و غربت فرزندان زهرای مرضیه (سلام الله علیها) نباشیم. اگر بدانی صبرت چقدر در این زمان حساس در حفظ و صیانت از حریم آلالله قیمت دارد، لحظه به لحظه آنرا قدر میشماری.
معرکه شام میدان عجیبی است. بقول امام خامنهای: «بحران سوریه الان مقابله جبهه کفر و استکبار و ارهاب با تمام قوا، در برابر جبهه مقاومت و اسلام حقیقی است.» در واقع جنگ بین حق و باطل؛ و این خاکریز نباید فرو بریزد؛ نباید. خط مقدم نبرد بین حق (جبهه مقاومت) و باطل در شام است. تمام دنیا جمع شدهاند؛ تمام استکبار، کفار، صهیونیستها، مدعیان اسلام آمریکایی، وهابیون آدمکش بیشرف، همه و همه جبهه واحدی تشکیل دادهاند و هدفشان شکست اسلام حقیقی و عاشورایی، رهبری ایران و هدفشان شکست نهضت زمینهسازان ظهور است و بس؛ و در این فضای فتنه آلود، متأسفانه بسیاری از مسلمین نا آگاه و افراطی نیز همراه شدهاند تا این عَلَم و این نهضت زمینهساز را به شکست بکشانند که اگر این اتفاق بیفتد سالها و شاید صدها سال دیگر باید شیعه خود دل بخورد تا تحقق وعده الهی را نزدیک ببیند. شام نقطه شروع حرکت ابناء ابوسفیان ملعون است؛ و این خاکریز نباید فرو بریزد.
این حرکت خطرناک و این تفکر آدمکش ارهابی، پر و بال گرفته و حمام خون بین شیعیان و سایر مسلمین راه میاندازد و هیچ حرمتی از حرمین شریفین زینب کبری (سلام الله علیها) و خانم رقیه (سلام الله علیها) [حفظ نخواهد کرد]که هیچ، حرمت عتبات مقدسه کربلا، نجف، سامرا، کاظمین و… را هم خواهد شکست. جبهه جدیدی که از تفکر اسلام آمریکایی، صهیونیسم و ارهاب از کشورهای مختلف از جمله افغانستان، پاکستان، آمریکا، اروپا، یمن، ترکیه، عربستان، قطر، آذربایجان، امارات، کویت، لیبی، فلسطین، مصر، اردن و… به نام جهاد فی سبیل الله تشکیل شده است، هدف نهائیش فقط و فقط جلوگیری از نهضت زمینهسازان ظهور و در نهایت مقابله با تحقق وعده الهی ظهور میباشد و هیچ ابایی هم از کشتن و مثله کردن و سر بریدن زنان و کودکان بیگناه شیعه ندارد، کما اینکه این اتفاق را الان به وفور میتوان مشاهده کرد و من دیدهام.
مسئولیت سنگینی بر دوشمان گذاشته شده است و اگر نتوانیم از پسش برآئیم، شرمنده و خجل باید به حضور خدوند و نبیاش و، ولی اش برسیم چرا که مقصریم. کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا و بقول سید مرتضی آوینی این یعنی اینکه همه ما شب انتخابی خواهیم داشت که به صف عاشورائیان بپیوندیم و یا از معرکه جهاد بگریزیم و در خون، ولی خدا شریک باشیم. ان شاء الله در پناه حق و تا [تحقق]وعده الهی و یاری دولت ایشان خواهیم جنگید